من چی میپرسم تو چی جواب میدی دیوونه من که همون روز اول بهت گفتم سلیقه ی پدر مادرت از تو خیلی بهتره و ای کاش خودت سر قرار حاضر شده بودی... ای خدا چه دنیای کوچیکیه شبی که با اون همه مسخره بازی قرار خواستگاری رو به هم زدم خیالم راحت بود که دیگه نمی بینمش و دوباره باهاش چشم تو چشم نمیشم اما... از بخت بد روزگار دنیا گشت و گشت و اون رو درست گذاشت جلوی چشمام.... آاااخ که نمی دونی اون روزی که دوباره دیدمش چی بهم گذشت، دلم می خواست زمین دهن باز میکرد و من رو میبلعید.... مردم از خجالت اما نتونستم حقیقت ماجرا رو براش بگم گفتم خودت بیای بگی بهتره.... حالا چی شد، نکنه نظرت راجع بهش عوض شده و چشمت رو گرفته؟