کوهیار؟ چشم بسته جواب داد: - هوم؟ چهقدر دلم میخواست با کسی درددل کنم، امشب از همیشه بیشتر درد داشتم. میشد با کسی که مسبب تمام دردهایت است درددل کنی؟! شاید اولینش بودم... - چرا نمیپرسی کار مهمم چی بود که اومدم؟ حس کردم جا خورد ولی نه چشم باز کرد نه نگاهم کرد و فقط آهسته جواب داد: - عادت ندارم کسی رو مجبور به حرف زدن کنم، گفتی مهم نیست دیگه. دلگیر و دلشکسته مثل خودش آهسته زمزمه کردم: - اما یه عادت خیلی بد داری که آدمو قشنگ لال میکنی. پلک باز کرد ولی نگاهم نکرد و به تاریکی جاده چشم دوخت. در جایم کج و مایل به سمتش نشستم. - اومده بودم کمکم کنی، نیاز دارم یه بزرگتتر راهنماییم کنه. سمتم برگشت و خیرهام شد، از همان خیره شدنهای نرم و آرام ولی بیکلام. - من یه غلطی کردم کوهیار، حالا هر کار میکنم به هر دری میزنم درست نمیشه. اخم ریزی کرد و ..