پاهایش را میکشید و از پله ها بالا میرفت عذابی الیم بود. پاکتی کاغذی زیر بغل داشت یک نان فرانسوی و یک شیشه باده سرخ بوردو. از دنیا فقط دیگر بوی نان تازه و گسی بادۀ سرخ برایش جالب بود. بیخود نیست عیسی هم نان را در شراب زد و در دهان حواریون گذاشت که این گوشت تن من و این خون من است آن را بخورید تا مرا همیشه به یاد داشته باشید. بیا عیسی، ببین امشب چه شام آخر به یادماندنیای به راه انداخته ام، چه صحنه تیاتری چیده ام.