«اگر کسی میپرسید تالاب چه بویی میدهد، هیچ وقت نمیگفتم بویی مانند دریاچهای راکد با علفهای گندیده که مجموعهای از بوهای شور و ماهی و دریا است. بوی تالاب شبیه به بوی دستهای مادرم بود. تالاب همیشه در چند قدمی اتاقم بود و مانند مادرم همهجا حضور داشت، بوی تالاب بوی مادرم بود. مادرم غروبهای نسبتا خنک بهار و تابستان یا ظهرهای پاییز و زمستان که تابش نور خورشید لذتبخش میشد روی نیمکت چوبی روبهروی تالاب مینشست و سرش را کمی عقب میبرد و چشمهایش را میبست و بو میکرد.»