آلاله دختر جوانی است که بر خلاف خواسته پدرش خیلی مشتاق ورود به دانشگاه است، اما به دلایلی نامعلوم که تنها پدر از آن آگاه است برای بار دوم با مخالفت او رو به رو شده، هرچند ناگهان بعد از تلاش های دختر عمو و خواهر کوچک ترش پدر موافقت خود را اعلام می کند و اینگونه می شود که آلاله پا به دانشگاه می گذارد.
داستان دختری که برای درآوردن یک لقمه نان و جورکردن هزینه ی داروهای مادر مریضش تن ظریف خود را پشت نقابی از مردانگی قایم می کند و به جنگ با سرنوشت می رود، از قضا عاشق می شود و به خاطر وضعیت دروغین خود به اجبار سکوت می کند.
درسا که همراه با بچه های دانشگاه به اردوی کوه نوردی رفته است، پس از لغزش پایش و سقوط به پایین کوه توسط یکی از هم کلاسی های خود که از قضا محبوب ترین و خوش قیافه ترین دانشجوهای کلاس است، نجات پیدا می کند.