همچنان كه دردها از تاریكی استفاده میكنند و بر سر آدم هوار میشوند، عشق هم خروار خروار بر سر ْآدم میریزد. صبح، زمان جدایی، اندوه سمجی روی گونهها، درون چشمها خوابیده بود. حزنش را میشد لمس كرد. از هر فرصتی برای نگاه كردن به من استفاده میكرد.