دیگر گذشت مهران، دیگر گذشت. چه خاصیت دارد که من تو را به یاد دیگران بیندازم؟ یک سال، یک سال تمام، من در دستهای تو بودم و در تمام این سال تو هیچ چیز برای هیچکس مگر خودت نخواستی. تو-مهران- میتوانستی برای محلهی کوچکت شادی طلب کنی که نکردی - وتو یکی از مردم محله خود بودی ... مهران! تو دست کم، در حد ممکن قناعت میتوانستی بخواهی بچههای کوچک از میان خیابانها سلامت عبور کنند. این را هم نخواستی...