زمانی که با آن مرد خپله داشتیم پدرم را بر سکویی از موزائیک های خال خالی سفید و سیاه میشستیم مدام حس میکردم پدر لبخند میزند؛ نه اینکه فقط لبخند بزند، بلکه انگار به من لبخند میزد.
اگر روزی زنی را دیدید که از خرابه های خود برخاسته و با تکه های شکسته ی جانش برای شما پل ساخته بود بدانید که درد او را نکشت او درد را به زانو درآورد. این کتاب خاکستر آن زن است. نه برای سوگواری برای آنها که از آتش فانوس می سازند.
حفل ها سرو جنوب اند بیش از هر چیز احساس تاب شاعر را در احترام و ستایش سرزمین خود نشان میدهد و پیداست که شاعر زادگاه و دیار خود را تا چه حد دوست دارد و به آن عشق میورزد.