نور آفتاب از لای پنجره ها به داخل کتابخانه نفوذ کرده بود. نورا سید در گرمای کتابخانه کوچک مدرسه هازلدن در شهر بدفورد نشست. او روی میز پایینی نشسته و به صفحه ی شطرنج زل زده بود. تقریبا نوزده سال قبل از اینکه تصمیم بگیرد که دیگر نباشد.
هر دو در نهایت می میرند داستانی است الهام بخش احساسات برانگیز دلربا و خیره کننده که به ما یادآوری می کند بدون مرگ زندگی و بدون غم عشق و دوستی معنایی ندارد
داستان این رمان دربارهی ورتر، دانشآموختهی حقوق، است که برای استراحت به شهری کوچک و ییلاقی میرود و در یک مهمانی با دختر زیبایی به نام لوته آشنا میشود...