دو خواهر به نامهای آئویی و آکانه پدر و مادرشان را در یک تصادف از دست میدهند و خواهر بزرگتر آکانه مجبور میشود تمام آرزوها و رویاهایش درباره موسیقی و رفتن به توکیو همراه با شینوسکه را کنار بگذارد و از خواهر کوچکش مراقبت کند.
در نهایت آئویی دلش را به دریا می زند و عشقی را که به شبح زنده شینوسکه دارد به زبان می آورد، اما اتفاق بدی رخ می دهد؛ به خاطر زلزله کوه ریزش میکند و آکانه که برای پیدا کردن گردنبند نیتو به سنسی به تونل رفته بود گیر می افتد.
پدر کیوریس مک کارتی شغل موقتی برای یک هفته پیدا کرده است، بنابراین پنج فرزند بزرگتر خانواده باید شبها شام بپزند و کارهای خانه را هم هر روز انجام دهند...