چه بدشانسی گندهای! وقتی رفتیم مدرسه، دوشیزه پشت پرپری خیلی خیلی ناراحت بود. «بچهها! من یک خبر بد دارم. گردنبند عزیزم، همان گردنبند قدیمی که برای روز عروسی در نظر گرفته بودم...گم شده!»
وقتی برادر تایم اوونزِ یازدهساله برای دورهی جدید درمان سرطان پذیرفته میشود، تایم و خانوادهاش بیاندازه خوشحال میشوند. این فرصتی بوده که انتظارش را میکشیدند، هرچند معنیاش کوچکردن به نیویورک و فاصلهگرفتن چند هزار کیلومتری از خانهشان در سندیگو است...