کتاب "شبهای روشن" مثل خیلی از داستانهای داستایوفسکی، یک راوی اول شخص بینام و نشان دارد که در شهر زندگی میکند و از تنهایی و این که توانایی متوقف کردن افکار خود را ندارد رنج میبرد.
آن ها با هم نقشه کشیده بودند تمام تعطیلات را در همین باغ به خوشی بگذرانند.تام نیم نگاهی به باغ انداخت و به سمت خانه برگشت.همانطور که از پله ها پایین می آمد با صدای بلند گفت : « خداحافظ پیتر»