همانند نغمه ی مادری/ بر گاهواره ی کودکش،/ همانند پژواک کوهساران،/ که پاسخ می دهد سحرگاه ساز شبان را؛

مردی پس از شکست در اولین تجربه عاشقیت و شنیدن جواب رد از دلدار، فرسنگ‌ها از شهر خود دور می‌شود تا از این ماجرا دل بکند.

داستان‌های این کتاب از جنبه‌های مختلفی به مضامین روانشناسی و اجتماعی دنیای امروز می‌پردازند

(گزیده‌ای انسانی و دغدغه‌محور از داستان‌هایی درباره تنهایی، رنج و تلاش برای وصل شدن)

(رمان فلسفی و تمثیلی درباره عبور معرفتی و رستگاری در مسیر چینوت)

دختر وا رفت. آرام آرام رفت و نشست لبه ی لاستیک و خواست گریه کند که یکهو یک سگ زرد از توی لاستیک بیرون پرید و واق واق کرد دختر ترسید اما بیشتر که نگاه کرد دید کله سگ شبیه کله یک دختر است؛ یک دختر که خیلی شبیه خودش بود خیال کرد خواب میبیند. انگار توی آینه خودش را میدید.