آن ها هر هفته در عمارت متروکه ای که نامش را قصر نیمه شب گذاشته اند، همدیگر را می بینند. ولی این بار در آخرین لحظه سر و کله ی پیرزنی پیدا می شود و بن را با شیر، خواهری که هنگام تولد او از هم جدایشان کرده بودند، آشنا می کند.
کشتیِ ناخدا باراکودا غرق شده و خدمهاش سربهنیست شدهاند، ولی اشباح سرگردانشان شبها برای خود یکهتازی میکنند و هیچکس جرئت ندارد جلویشان قد علم کند..