عمویم راستهی کتاب فروشان نیویورک را نمیشناخت، پانزده سال گذشته در شیکاگو زندگی میکرد، اما فکر میکرد اگر به خیابان چهل و دوم و ششم برویم شاید چیزی گیر بیاوریم...
ویلیامز، با وامگیری از بستر اصلی روایت چخوف، شخصیتها و مضامین را با روحی تازه مینوازد و مخاطب امروز را با دغدغههای جاودانهی هنر و هستی، مواجه میسازد. این نمایشنامه، اگرچه وفادار به ساختار کلاسیک اثر مادر است، اما با زبان و لحن خاص ویلیامز، به جلوهای مستقل و منحصر بدل شده است.
همه چیز در خانه قدیمی هر لحظه ترسناکتر میشود تا اینکه یک روز هنگام غروب، سلست در آینه بخار گرفته حمام نگاه میکند و چهره خودش را میبیند اما کج وکوله و عجیب و غریب ....