ایسیدرو ویدال، مردی بازنشسته و نهچندان پرشور، یک روز صبح خود و دوستانش را در میانهی جنگی غیررسمی مییابد؛ جنگی که در آن جوانها به جان پیرها افتادهاند.
مانک در این اثر، تصویری موزاییکی از این جنبشها ترسیم میکند که در آن هر بخش، نمایانگر صدای متفاوتی از گروههای اجتماعی است. از کارگران و دهقانان گرفته تا زنان، بومیان، فعالان محیط زیست و جوامع محلی، همگی در این چشمانداز نقشآفریناند.
کسی را به حضور نمیپذیرفت، هیچ فرمانی صادر نمیکرد، وقتی که گروههای فشار به کاخ سفارت پاپ حمله بردند، آثار مقدس تاریخی را با خاک یکسان کردند، سفیر را گرم خواب نیمروزی در گوشه آرامی از باغ اندرونی غافلگیر کردند...