کسی را به حضور نمیپذیرفت، هیچ فرمانی صادر نمیکرد، وقتی که گروههای فشار به کاخ سفارت پاپ حمله بردند، آثار مقدس تاریخی را با خاک یکسان کردند، سفیر را گرم خواب نیمروزی در گوشه آرامی از باغ اندرونی غافلگیر کردند...
ایسیدرو ویدال، مردی بازنشسته و نهچندان پرشور، یک روز صبح خود و دوستانش را در میانهی جنگی غیررسمی مییابد؛ جنگی که در آن جوانها به جان پیرها افتادهاند.