سالها زمان برد تا آبان آن لحظه زاییده شود، آبانی که دردها را جایی در این خانه دفن کنند. با گذشته ی تلخش هر طور شده کنار بیاید و برای ساختن آینده آرزو و امیدی داشته باشد.
سالها گذشت تا امروز امشب در این لحظه احساس کند از طوفان گذشته سربلند بیرون آمده است. تا همین چند وقت پیش آبانی که بی امید و انگیره روزها را سپری میکرد آنان پیروز شده در نبرد تلج پشت و دشته نبود. سرباز نیمه جانی بود افتاده پشت خاکریز دشمن نه جان بلند شدن و عقب کشیدن داشت و نه امکان پیش رفتن اما در آن لحظه همان جنگجویی بود که با افتخار سر بالا گرفته بود و با شادی پرچم تکان می داد.
وقتی چیزی برای به دست آوردن برای تلاش کردن برای جنگیدن داشت. یعنی بعد از سالها مرد بازندهی روزهای دور را جایی درون سینه دفن کرده و برنده از میدان نبرد چندین ساله بیرون آمده بود.