بر خلاف گفتمانهای فرهنگی و اجتماعی که مفاهیمی مانند سالخوردگی و فناپذیری را پس میزنند، جریانِ اگزیستانسیالیسم نشان میدهد که گریز از مرگ در قالب ترس از سالخوردگی، تنها از رویکردی غیراصیل به زندگی ناشی میشود. کتاب حاضر، به سالخوردگی به مثابه گشایشی اگزیستانسیال مینگرد: دورهای که در آن توهمِ تداوم «خود» فرو میپاشد و واقعیت تناهی آشکار میشود. نویسنده با اشاره به متفکران مختلفی از فروید تا هایدگر میکوشد نشان دهد که بدنِ فرتوت، زمانِ زیسته و فقدان، سوژه را به مواجههای بیپرده با پیری و مرگ به عنوان بخشی از هستی فرا میخوانند. این کتاب ستایشی است از سالخوردگی به مثابه فرصتی برای بازیابی معنای زندگی در سایه پایان.