اتاق تاریک است ولی گربی خوابش نمی برد و میترسد.
انگار هیولاهایی را میبیند. چقدر ترسناک است.
امّا با کمک پدر و مادرش متوجه میشود که هیچ چیز ترسناکی وجود ندارد.
هیولایی نیست. آنچه که به نظر میرسد، در حقیقت بیش از کمی بی نظمی در اتاق نیست.
سایهی لباسهایی است که گربی اینجا و آنجا انداخته.