امروز از صبح گربی اذیت شده است. هیچ مورد خوبی برایش پیش نمیآید. در مورد همه چیز با مادرش یکیبهدو میکند.
او نمیداند چگونه تحمل کند و چگونه روز را به پایان برساند تا اینکه پس از گفتوگوهایی که با مادرش داشت، به راه حلی رسید تا بتواند تمام مشکلاتش را حل کند و خستگیهایش تمام شود.
در این کتاب میخوانیم:
در خانهی گُربی هوا دیگر تاریک شده و کم کم وقت خوردن شام است.
ولی او اصلاً دلش نمیخواهد دستهایش را بشورد چون خیلی خسته و گرسنه است.