كشتی كوچكی است در حدود شش اينچ كه با چوبی كهنه و تيره تراشيده شده... « فكر میكنيد من میتوانم آن را بخرم؟» سپس پيرمردی حرف عجيبی میزند...
وقتی پيتر كشتی كوچك را پشت ويترين مغازه میبيند آرزو میكند از همهی جهان، فقط اين كشتی مال او باشد، اما اين كشتی، معمولی نيست و پيتر و بقيه را به سفرهای جادويی میبرد، هرجا كه بچهها آرزويش را میكنند. آنها دور جهان پرواز میكنند. به گذشته میروند، رابينهود و يكی از فراعنهی مصر را ملاقات میكنند.
كشتی بچهها را پشت سر هم به سفرهای جادويی میبرد. چرا بايد جادو هميشه پايانی داشته باشد.