به نظر میرسد داستایفسکی در یادداشتهای رمان ابله سماجت عجیبی در نزدیک شدن به همان ایدهای به خرج میدهد که همواره در ذهنش وجود داشت: خوبی و نجابت از دل بدی و شرارت زاده میشود. این جانمایه ادبیات کلام او در مقام نویسندهای است که به سرشت نیک انسانها ایمان دارد اما میداند که در هر گامی، شکها و تردیدها کمین کردهاند تا گمراهش کنند. داستایفسکی در شش طرح از هشت طرحی که برای یافتن ساختار رمان ابله قلمی میکند، شخصیت شروری با به تصویر میکشد که از انجام هیچ گناهی ابایی ندارد. اما از دل این همه شرارت ناگهان یک پرنس زاده میشود که مظهر پاکی و معصومیت است. جهان و مردمانش را زیبا میبیند اما ممکن است مانند هر انسان دیگری خطاهایی نیز داشته باشد. او مانند نیلوفری از دل لجن بویناک زندگی سر بر میکشد، با چنین جهانی بیگانه است اما دوستش دارد، برای همین مردم بیخبر از همهجا او را ابله میدانند.