روزهایی کـه از مدرسه شبانهروزیش برمیگشت خانه گاهی اوقات، تقریباً هر روز، می دیدمش، چون خانهشان درست روبهروی ساختمان شهرداری بود. او و خواهر کوچکترش زیاد از خانه بیرون میرفتند و برمیگشتند، اغلب همراه مردانی جوان که البته به هیچ عنوان خوشم نمیآمد. هر وقت سرم خلوت میشد پروندهها و دفاتر کل را رها میکردم و میرفتم دم پنجره و از پشت شیشه یخزده اتاق، خیابان زیر پایم را نگاه میکردم و گاهی چشمم به او میافتاد. شب که میشد در دفترچه مشاهداتم علامت میزدم، اول با ایکس و وقتی اسمش را فهمیدم با ام. بیرون هم بارها دیدمش. یکبار در صف کتابخانه عمومی خیابان کراسفیلد درست پشتسرش ایستادم. حتی یک مرتبه هم نگاهم نکرد، ولی من پشت کلهاش را تماشا کردم و دماسبی بلندش را. خیلی بور بود، خیلی ابریشمی، شبیه پروانه برنت، بافه مویی که تا نزدیک کمرش میرسید.