همه منتظر بودند جنگ تمام شود جز من. نه این که از جنگ خوشم می آمد یا چی. منظورم این است که تمام شدن چیزی برای کسی که شروعش را به یاد ندارد کلا بی معناست. برای خواهرهایم یا تمام کسانی که زمانی صلح را دیده بودند یک چیزی، ولی من که زندگی را وسط آن آشوب آغاز کرده بودم نمی فهمیدم دنیای بدون جنگ چه طور دنیایی است. در نتیجه انتظارش را هم نمی کشیدم. اما غم انگیز بود که عمر یک عالم از کسانی که چشم به راه این پایان بودند به دیدن آرزوی شان قد نداد. حالا که ته کشیده می فهمم؛ جنگ چیز خیلی مزخرفی است