حرکت قطار روی ریل و صدای سابیده شدن آهن، با موزیک کارناوال توی سرم می پیچید، سرم رو به میله چسبوندم و چشم دوختم به محیط کارناوال. ریل یک دور کامل در کارناوال چرخید، نگاهم از روی غرفه ها گذشت، غرفه ی گردونه ی شانس، دارت مرگ بار و حتی از کنار زمین منچ انسانی هم گذشتیم، از کنار چرخ و فلک قدیمی عبور کردیم و با نزدیک شدن به تونلی که تنها سیاهی محض بود، صدای بوق دوباره ی قطار در فضا طنین انداخت...