ارآگاه پنگوئن کلاهی خوشگل داشت. داخل کیفش همیشه چندتا ساندویچ ماهی لقمهای بود. او واقعا کارآگاه خفنی بود.
مسافرهای کشتی همه سوار میشوند تا به سفر دریایی دور و درازی بروند. یکهو موجهای خروشان محکم میکوبند به کشتی. سروکلهی هیولای دریایی خطرناکی پیدا میشود. انگار دزدهای دریایی نقشهی شومی کشیدهاند. آنها میخواهند به جزیرهی جادویی بروند. کارآگاه پنگوئن و دستیارش به هر دری میزنند تا معمای جزیرهی جادویی را حل کنند.