«آستریکس» و «اوبلیکس» تقریبا شش ساله هستند و داستان توسط خود «آستریکس» تعریف می شود. در داستان می خوانیم: «من در دهکده کوچکی واقع در «آرموریکا» به دنیا آمدم، جایی که دوران کودکی ام را در آن گذراندم و بزرگ شدم. البته راستش رو بخواهید زیاد هم بزرگ نشدم! قدم همیشه کوتاه ماند، درست مثل مادر و پدرم! مادر من زن بسیار زیبا و مهربانی بود که قد بسیار کوتاهی داشت؛ گاهی اوقات پدرم سر به سرش می گذاشت و به شوخی او را مامان «نینی» صدا می کرد».