جوانک های کشتی یکی یکی با بی خیالی سوار قایق شدند و با دست اشاره ی دوستانه ای به او کردند، مرد سفیدپوست سوار شد و روی نیمکت پاروزن ها نشست. قایق سریع از خلیج پراکنده شد و تمام پاروزن ها با قدرت به طرف کشتی جان بل پارو زدند. وحشی سفید از جا برخاست ولی وادارش کردند بنشیند. وقتی قایق به موازات کشتی رسید، همه با یک نردبان طنابی آمدند بالا. وحشی سفید مهارت کافی برای بالا آمدن داشت. در کمال تعجب نگاهش می کردم. دوروبرش را بروبر نگاه می کرد و با هیجانی آشکار عرشه را گز می کرد