شعر دود پس میدهد اما فرونمینشیند. یکجور کرداری دارد شیدا، بالبالزنان، ما را که برمیگزیند. در درازمدت برایم چندان مهم نیست چهکسی تخریبم میکند یا چگونه، یا چهکسی ذیل کدام مقوله میگنجاندم. میدانم که من یکی از کارگران هنرم، که در کارگاه داغ و ناسالمش، شعر، عرق میریزم، و میدانم که این معنای زندگیم است. *** میخواهم که قایق نامهرسانی باشم من برای تمام آنانِ از هم جداافتاده با یخ بیگانگی، زورقی پیش از فرارسیدن کشتیرانیهای پرحجم، روان میان یخهای شناور به همراه نامهها و بستهها. از متن کتاب