ویتگنشتاین تنها فیلسوفی است که تمامی آرا و آثار وی بر محور زبان استوار است. او معتقد است که تمام فلسفه نقادی زبان است. در هر دو دوره مقصد و غرض وی فهم ساختار و حدود زبان است وی در دوره نخست معتقد است که ساختار واقعیت، ساختار زبان را تعیین میکند و زبان نمیتواند جهان و واقعیت را برتاباند. این نظریه آن چنان ژرف صورتبندی و معماری شده بود که برتراند راسل را نیز به وجد آورده بود. ویتگنشتاین در مرحله دوم تأمل فلسفی خود، از رهیافت نخست انتقاد و آن را طرد میکند و در عوض هر گونه نظریهپردازی را نامربوط به فلسفه دانسته و معنا را در کاربرد زبان جستجو میکند که این کاربرد نیز تحت تأثیر توصیفی است که او تحت عنوان صورت زندگی از آن یاد میکند. در نتیجه نگرش تصویرگر بودن زبان را رد نموده و از آن میگوید که زبان چیزی بیرون از خودش که به اصطلاح «واقعیت» مینامیم را تصویر گری نمیکند زیرا اینکه «واقعیت» چیست بر اساس کاربرد زبان متعین میشود. در نتیجه در دوره دوم فلسفهورزیاش کار فلسفه را روشن ساختن فریب زبان از طریق زبان میداند که از پی آن ساختگی بودن سوالات فلسفی عیان میگردد اما نه برای همیشه بلکه این مبارزه برای غلبه بر فریب همواره ادامه دارد و خاصیتی درمانی با خود دارد زیرا ما را از گیج شدن به وسیله زبان، با نشان دادن منطق چگونگیِ ایجادِ این پرسش، نجات خواهد.