او را فرمانروای گورزادها میدانند و همیشه کوتولههایی همراهیاش میکنند. گفته میشود پلکهایش آنقدر سنگیناند که به زمین ساییده میشوند. گوگول در این نوولای کوتاه این افسانهی عامیانه را دستمایهی داستانسرایی خود کرده و از دل آن روایتی غریب و جذاب بیرون کشیده است.
خما بروت فیلسوف، دانشجوی سال سوم مدرسهی علمیهی کییف همراه دو تن از دوستانش که یکی الهیدان و دیگری سخنور است به روستاهای اطراف سرک میکشد و در ازای تدریس و خواندن سرودها از اهالی آذوقه و خوراکی دریافت میکنند. در یکی از این روزها، این سه تن راه خود را گم میکنند و از مسیر اصلی منحرف میشوند. آنها در دل وحشت شب قیرگون گرفتار میشوند و سراسیمه به دنبال سرپناهی هستند تا شب را در امان بگذرانند. همین است که به منطقهای میرسند که در آن یکی دو خانهی پراکنده قرار گرفته اند. سه رفیق تلاش میکنند آنجا پناه بگیرند اما اتفاقات غریب و توضیحناپذیری در پاسی از شب رخ میدهد. روز بعد از مدرسهی علمیه خبر میرسد که خما باید سه روز بر پیکر سرد دختری جوانمرگ دعا بخواند و شبزندهداری بکند. شرایط غریب و موهوم دست در دست هم میدهند و عالمی نیمهرئالیستی-نیمهفانتزی در دنیای داستان رقم میزنند.