آسوکه، یک روز بهصورت اتفاقی بر سر تپهی سرخ متوجه شد تور عروسی در دره رها شده است. سپس فهمید آنجا بین زنان میانسال روستا به تپهی نحس معروف است و دختران نباید برای تماشای غروب خورشید آنجا بروند. زیرا 20 سال قبل دختری قبل از عروسیاش در همان تپه ناپدید شده و دیگر کسی رد و نشانی از او نیافته است.
طی دو سال گذشته هم دو عروس دیگر در روستاهای اطراف درست در شب عروسیشان گم شدند.
پدر آسوکه میخواست او را به زور شوهر دهد، درحالیکه دخترک دل در گرو کس دیگری سپرده بود.
درست دقایقی قبل از عقد، آسوکه به طرز عجیبی ناپدید شد و معمای گم شدن عروسهای روستا مجدد ادامه پیدا کرد.
تا این که معلوم شد دزد عروسها کسی نیست جز.