با خواندن این روایت نه فقط از اسرار اسماعلیان و حشاشین و نزاریون و خلفای فاطمی و اسلامی و سلجوقیان و هلاکوخان و ... آگاه می شویم، که با بخشی از خود تاریخی مان و ریشه های برخی عقاید ایمانی و اخلاقی پدران مان نیز آشنا میشویم.
اینجا سرزمینی است که مردمانش یک کار را خوب بلد بودند. مقاومت
درست همان زمانی که درهای این قلعه افسانه ای بسته شده بود و قلعه تحت محاصره هلاکوخان مغول بود، مردم قلعه، بی آب و بی نان، خود را تسلیم و مطیع فرامین امامشان ساختند و روبه خداوندگار الموت یک صدا فریاد زدند "هرگز تسلیم نمی شویم" مقاومت می کنیم سیدنا!
سیدنا مردم را به صبر و مقاومت دعوت می کرد ولی در باطن می دانست فقط مقاومت الموتیان کافی نیست، پس نامه ای نوشت و احتمالا به پای کبوتر نامه بری بست و به سوی داعی قزوین روانه کرد: کیست که مرا یاری دهد؟
آیا می توانستند تحت این محاصره دوام آورند و مقاومت کنند؟ بله! حسن صباح و پیروانش 170 سال مقاومت کردند