دزدان و حرامیان هرچه تلاش می کردند نمی توانستند آرامش شهر را به هم بریزند و در تاریکی و در خم کوچه ها راه را بر مردم ببندند و اموال آنان را به سرقت ببرند؛ چرا که نام پهلوان سعید و پهلوان صادق لرزه بر اندام نابکاران می افکند
آن ها با هم نقشه کشیده بودند تمام تعطیلات را در همین باغ به خوشی بگذرانند.تام نیم نگاهی به باغ انداخت و به سمت خانه برگشت.همانطور که از پله ها پایین می آمد با صدای بلند گفت : « خداحافظ پیتر»