در آن سوی در به شوره زاری درون شد. همه جا تاریک بود. بانگ جانوران شب رو همه جا را برداشته بود. یک باره مار نیش های زهر چکانش را در دل زمین فرو کرد. به ناگاه دروازه ای در برابرش پدید دار شد. باز به جنبش در آمد و از دروازه گذر کرد. به گور دخمه ای که انگار زیر زمین بود، درون شد. گور دخمه آن اندازه بزرگ و پر ستون بود که آغاز و انجامش به چشم نمی آمد. همچون غاری بود که در دل زمین کنده شده باشد...