روزی روزگاری، مرغ پرحنایی چند خوشه ی گندم پیدا کرد. مرغ پرحنا با خودش گفت: «من این گندم ها را می کارم تا زیاد شوند، بعد آن ها را آسیاب می کنم و با آردش نان می پزم.»