ایزدی از زیر درخت انبه گذشت و رفت میان درختان اکالیپتوس. از توی ایوان صدای بم آواز مردی را می شنید: «شاه تبعیدی در پشت سر فقط کابوس می بیند.» این چند سطر شاید خلاصه ای از رمان باشد، رضا شاه در تبعید و غربت در جزیره ی موریس، در هوایی جهنمی، همراه است با پشه ها و صدای قورباغه ها و صدای آزارنده ی اپرایی که سراسر متن شنیده می شود و همگوی مردگان یا کشتگانی است که با کشتی به جزیره ی موریس می آیند و یک یک به دیدارش می آیند و دادخواهی می کنند و با کلمات به دنبالش می آیند. ارانی و تیمورتاش و فرخی یزدی و دیگرانی که کابوسشان دست بردار نیست