آیا ابراز وجود و عرض اندام فعالانۀ هر مردمی، در مقام تجسم یک «ما»ی جمعی که خود را از یوغ قدرتهای نهادینۀ موجود رهانیده است، دیگر نباید شأن تجویزی عام داشته باشد؟ و آیا نقش نظریۀ سیاسی را زین پس باید محدود کرد به گوشزد کردن و پاییدن و واسازی بیپایان سلسلهمراتبها و استثنا کردنهای ناگزیری که بدون آن هرگز هیچ مردمی قادر به تأسیس و تقویم خویش نبوده است؟ اگر نه، آنگاه پرسش این است: آیا میتوان بدون تعميم ناروای تاریخ خاص یک ملت، چه آمریکا چه فرانسه، در حکم الگویی کلی برای تمامی ملتها، مقولۀ مردم را از زیر آوار درهم تعصبهای ملتپرستی و توسعهطلبیهای امپریالیستی بیرون کشید و در جهت رهایی حقیقی انسانها به کار بست؟ و اگر چنین است، آیا کار نظری، خواه در حیطۀ فلسفه، خواه جامعهشناسی، خواه در میدان علوم سیاسی تحقق یابد، خواه در زبانپژوهی و پژوهش هنر، در عمل به افزایش این توان بالقوۀ سیاسی کمک میکند؟ یا نه، پشت رادیکالیسم ابطالناپذیری سنگر میگیرد که مختص آن انگشتشمار کسانی است که بیرون گود میایستند یا به کردار وکلای فرصتطلب و طماع بحرانها را تکبهتک رصد میکنند، و توانی بیهمتا برای انگشت نهادن بر نقاط کور سیاست معاصر دارند، خواه در جناح چپ، خواه در جبهۀ راست؟
قمار نظری متون گردآمده در این کتاب باوری واحد است: این باور که تقسیمها و طردهایی که مردم را همواره از یکی بودن بازمیدارند، نهتنها موانعی برنداشتنی ایجاد نمیکنند، که مقولۀ «مردم» را در مقام عمل ناکارآمد، تازه اگر نگوییم در کل دستنیافتنی، میگردانند، بلکه جزء لاینفک کارآمدی آشنا و در عین حال غریب این مقوله در سیاستاند.