تقصیر خودته گلی. خودت قبول کردی داداشی بشی.» بعد دست های گلی را در می آورد و نمی داند با آن ها چه کار کند. فکرمی کند باید دست های گلی را نگه دارد، داداشی که آمد، به اش بدهد و بگوید: بفرست پیش دستای خودت، کمک رزمنده ها که عراقیا نیان اذیت مون کنن.