یک روز فرانکلین به راه می افتد تا از دیگران کمک بگیرد. او اردکی را می بیند که از آب عمیق می ترسد و وقتی کسی او را نمی بیند از بازوبند شنا استفاده می کند. یک شیر دید می بیند که از صدای غرش می ترسد و وقتی کسی او را نمی بیند روی گوش هایش گوشی می گذارد. پرنده ای را می بیند که از بلندی می ترسد و وقتی کسی او را نمی بیند با چتر نجات پرواز می کند. یک خرس قطبی را می بیند که می ترسید از سرما یخ بزند و به همین خاطر وقتی کسی او را نمی بیند، لباس گرم می پوشد....