اعتراف میکنم هنوز آن خانهی ویران در ذهنم زنده است و هنوز حسن و عالیه در حوضش خفتهاند و هر از گاهی بیدار میشوند، معرکه میگیرند، خسته میشوند و باز میخوابند؛ «خواب دبش کلفتکُش». هنوز خانهی ویران سرپناهِ نرگس و شریف است و آن دو چارهای ندارند جز آشتی با گذشته؛ آشتی با تاریخ...