آقای گوستاوسون، همسایهی آقای پتسون به او در مورد روباه مرغ دزدی که برای شکار مرغ و خروسها میآید، هشدار میدهد. حالا فکر او برای شکار روباه چیست؟
استفاده از فلفل برای فراری دادن روباه مرغ دزد. او داخل بادکنکی، فلفل میریزد و بعد بادش میکند. از پریلان که سردسته مرغ و خروسها است، مقداری پر میگیرد و به مرغ بادکنکی پر از فلفل میچسباند. حالا کافی است که روباه به مرغ چنگ بزند آنوقت معلوم است چه بلایی سرش میآید.
پتسون فکر دیگری هم میکند. مقداری فشفشه آماده کند تا وقتی روباه به مرغ بادکنکی دست زد، یک آتشبازی درست و حسابی راه بیفتد. فیندوس هم روی سرش پارچهای میاندازد تا مثل یک روح روباه را بترساند.
همه مقدمات اجرایی نقشه چیده میشود اما وقتی نصف شب روباه لنگانلنگان به مرغ بادکنکی نزدیک میشود اتفاق دیگری رقم میخورد.
آدمها وقتی بخواهند از روی بدجنسی نقشهای بکشند و از کسی انتقام بگیرند، ذهن خلاق و پیچیدهای پیدا میکنند. اصولا فکرهای بد زود بزرگ میشوند به همین دلیل است که میگویند فکر بد حتی اگر به اندازهی سرسوزنی باشد خوب نیست و باید از آن دوری کرد.
قدیمیها درست میگفتند که نباید عقلمان را دست دیگران بدهیم. پتسون برای دفع شدن روباه مرغدزد با فکر همسایهاش آقای گوستاوسون پیش رفت و اصلا توجه نکرد که این آقای همسایه با آن تفنگی که بر دوش دارد چقدر فکرش را مسموم کرده.