هیچ وقت نفهمید از سر شوخی بود یا نه.هیچ وقت هم نپرسید،چون از جوابش می ترسید.به خاطر سر و ته یک کلاف بود یا واقعا شاه او را به خاطر خودش پسندیده بود؟همه دختران را میانه تالار جمع کردند.به آن ها کلافی سر درگم دادند.گفتند سر و ته کلاف را که رنگ کرده اند پیدا کنید.هر که پیروز این میدان باشد همسر پادشاه است.دختران همه یک به یک چون مادری دلسوز نشستند پا روی پا انداختند شروع کردند به باز کردن گره ها گره هایی محکم و کور.اما پریزاد چون دیگران ننشست پا روی پا نینداخت.چاقویی برداشت.کلاف را از وسط دونیم کرد.رشته ها روی زمین ریخت.سر و ته کلاف را در جا پیدا کرد.سرکلاف فیروزه ای بود و رنگ تهش یادش نمی آمد.ته کلاف چه رنگی بود؟دختران پشت چشم نازک کردند و پریزاد گفت که از من سر و ته کلاف خواستند نه چیزی دیگر.پادشاه نگاهش به او افتاد و این گونه او شهبانو شد و همان گونه هم شهبانو ماند.کلافی سر درگم و تیزی تیغ که می برید و جلو می رفت.