چشمم را بستم و نفس عمیق کشیدم، انگار داشتم تمام شهر تازه و سرد و ترد را با یک نفس تو می دادم. از ته کوچه ی پشت خانه ها صدای همیشگی هواکش مرغدانی را می شنیدم. یک روز جو به من گفت صدای این هواکش بهترین صدای روی زمینه. گفتم چرا؟ گفت برای اینکه می دونی همیشه اونجاست