شازده کوچولوی مسافر که حالا ساکن زمین شده و مشغول دست و پا کردن مزرعه ای برای خودش است؛ او برای این کار از پیرمردی مهربان که روحش هم چون آسمان آبی و دلش پاک و زلال است کمک می گیرد، شازده کوچولو با دل و جان از مزرعه و گل هایش مراقبت می کند و بعد از روییدن گل هایش ناخودآگاه نام «هفت بهار» را بر آن ها می گذرد بی خبر از اینکه این عدد هفت روزی برایش سرنوشت ساز خواهد شد.