هنوز یک ساعت دیگر مانده تا شام مان را بخوریم، از همان خوراک های چاپی: آش ماست، شیربرنج، چلو، نان و پنیر، آن هم به قدر بخور و نمیر. حسن همه ی آرزویش این است یک دیگ اشکنه را با چهار تا نان سنگک بخورد، وقت مرخصی اون که برسد عوض قلم و کاغذ باید برایش دیگه اشکنه بیاورند. او هم یکی از آدم های خوشبخت اینجاست، با آن قد کوتاه، خنده ی احمقانه، گردن کلفت، سر طاس، و دست های کمخته بسته برای ناوه کشی آفریده شده.