سایهی درختان کاغذی در دل دو ماجرای عاشقانه، تصویری از اوضاع سیاسی و اجتماعی دههی شصت ایران به تماشا میگذارد؛ از اردیبهشت سال 1359و انقلاب فرهنگی تا اتفاقات پس از آن و تیرماه 1366، بمباران شیمیایی سردشت. داستان با یک پرش زمانی در اوج اتفاقات 18 تیرماه 1378 سکانس پایانی خود را نمایش میدهد. ماجرای کتاب در روزهای پر از اضطراب، جنگ، عاشقانههای بهکامنرسیده، دوری اجباری، تنش و درگیری میان احزاب گوناگون، نشان میدهد که عشق سربلند از هرچیز است.
این داستان ادای دینی است به تمام آرزوهای به فراموشی سپردهشدهی آن دهه.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
بهروز سر تکان داد . دومین ملاقات او و یاسمن گوشهی همان کتابفروشی جور شده بود و آنجا بود که فهمید او برخلاف صورت محجوب و سادهاش که بهشدت فریبنده بود، هم جسور است و هم حراف و هم نترس!
بیشتر از یک ساعت دربارهی همسایهی احمد محمود و خرمگس حرف زده بودند ، بیآنکه گذر زمان را بفهمند و حالا امروز یاسمن آمده بود تا برایش از طلاق بگوید. از جدایی قریبالوقوع و اینکه نه او توان «نه» گفتن به سازمان را دارد و نه سازمان انتظار چیزی به جز اطاعت و «چشم» شنیدن از هردویشان!