مامانم در حیاط را بست. ماشین را گاز داد و رفت. نسیم پرده ی توری را آورد وسط اتاق سایه ی شاخه ها روی فرش تکان خوردند. صدای فشفش برگها در گوشم پیچید. پتو را تا پیشانیام بالا کشیدم. خواب از پشت پلکهایم ناپدید شد. یک نفر بلند بلند حرف میزد. آرام پتو را از روی صورتم کنار زدم. صدای مامانم بود. خودم را کشیدم کنار ننه بسدی. صدایش زدم. همیشه با یک بار صدا زدن بیدار میشد. تکانش دادم. آرام گفتم: «ننه بسدی من میترسم!» بیدار نشد.
زل زدم به در نیمه باز اتاق مامانم که حالا شده بود انباری. صدای مامانم پشت سر هم تکرار میشد.
دختر ترلان بیا اینجا! بیا پیش من! خیلم گفت: «به حرفش گوش نده سایان، نرو توی انباری!» باخان بود که با صدای مامانم از توی صندوق سیاه حرف میزد.