شیرسنگی به پای شکسته اش نگاه می کند
و از بلوط ها
سه چیز مانده است
سنجاب بی بلوط
زاگرس بی بلوط
و من
که صدای گنجشک در می آورم
برای خاکستر شاخه ها
صدای رود
برای خاک