فشار روی گرگ هفلی خیلی زیاد است. مادرش فکر میکند بازیهای کامپیوتری مغزش را پوک میکند و از او میخواهد این بازیها را کنار بگذارد و از خلاقیتش استفاده کند.
ترس و وحشت از همه طرف به گرگ هجوم آوزده و وقتی که او کیسه آدامسهای کرمی را پیدا میکند جرقهای در ذهنش می زند. آیا میتواند با درست کردن فیلمی، مادرش را راضی کند تا دیگر به او گیر ندهد. آیا از این راه مشهور و پولدار میشود؟ یا اینکه نقشهاش به شکست میانجامد و مشکلاتش دو برابر میشود؟